نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تولد انا

 

 شکلک های شباهنگ Shabahang- Happy Birthday: 6



شکلک های شباهنگ Shabahang- Happy Birthday: 1





    
 
بچه ها تولد ارام 64 هستش پس تا میتونید بزنید و برقصید
 
 
 
 



 

 


اینم کیک تولد ببخشید بچه گانه بود خخخخخ


 

 

 

 

ببخشید ارام جان اینم از طرف بچه های همسخن

 

 

 

 




تولدت مبارک ارام جان aram64

 

 

 


[+] نوشته شده توسط ارش در 17:10 | |







ماهی قرمز از تو تنگ پشت پنجره به اسمان نگاه میکرد . تمام فکرش شده بود حوض کوچک

وسط حیاط ...

 

به ماهی سیاه گفت دوست دارد واسه یک لحظه هم شده توی اون حوض شنا کنه و به اسمان ابی نگاه کنه تا بتونه طعم آزادی را بچشه

ماهی سیاه به اون گفت بهترین جای دنیا همین تنگی است که درون ان هستیم

یه روز صبح ماهی سیاه مرد بدون اینکه طعم ازادی را بچشد

 

اما ماهی قرمز هرروز خواب حوض را میدید و ابی اسمان را

یک روز صبح که بیدار شد باد پنجره را باز کرد و تنگ افتاد

دستهای کوچک دختر با عجله اورا به سمت حوض برد . ماهی به ارزویش رسید . چند بار دور حوض زد ..

آزادی لذتی وصف نا پذیر داشت ..!!!!

 

نا گهان سایه ای سیاه روی سرش قرار گرفت

 پنجه های گربه خراشی روی بدنش به وجود اورد . به ابی اسمان نگاه کرد و خوشحال بود که برای یک لحظه هم شده طعم ازادی را چشیده بود ...!!!!!!!!!


[+] نوشته شده توسط ارش در 12:47 | |







صبر کن سهراب!!!!!!!!

تو کجایی سهرابــ ـ ـ ...!!!

 

آبــ ــ ـ را گل کردند ...!!!

 

چشم ها بستند و چه با دل کردند..!!

 

وای سهراب تو کجایی آخر ...؟؟؟

 

زخم ها بر دل عاشق کردند..!!!

 

خون به چشمای شقایق کردند ..!!

 

تو کجایی سهراب ..!!؟؟

 

که همین نزدیکی عشق را دار زدند..!!

 

همه جا سایه ی دیوار زدند..!!

 

ای سهراب کجایی که ببینی

 

حالا دل خوش مثقالی است..!!

 

دل خوش سیری چند..؟!!

 

صبر کن سهراب..!!

 

قایقت جا دارد ؟؟؟؟؟؟

 

گفته بودی دور خواهی شد

 

از این خاک غریب..!!!

 

من هم از همهمه ی اهل زمین

 

دلگیــــ ــ ــ ــرم!!!!!!!!

 

 

 

 

 

صبرکن سهرابــــ ـــ ـ ....!!!!!

 


[+] نوشته شده توسط ارش در 11:3 | |







سنگ تراش

بتراش ای سنگـــ ـ تراش....

سنگـ ـی از معدن درد بهر مزارم بتراش

روی سنگ قبر من عکسی از چهره ی زیبای نگارم بتراش

 

بنویس ای سنگ تراش عاقبت شدم فداش

بنویس تا بدونه عمرمو دادم براش....

روز اشناییمون رو تنه درخت بید....

یار بی وفای من عکس دوتا دل کشید

 

گفت یکی از اون دلا فدای اون یکی بشه

 

عاقبت

       کشت دلمو

 

                                               تا به ارزوش

               رسیــــ ـ ـ ـ ــدــــ...

 

 


[+] نوشته شده توسط ارش در 14:49 | |







باتو

دوسـ ــتــ ــتــــ... دارم

 

نهـ.. بهـ.. خاطـ ـر شخصـ ـت تـــ ــو...

 

 

بلکه به خاطر شخصیتی که از باتو بودن پیــ ـدا میکنم ...!!!!


[+] نوشته شده توسط ارش در 14:11 | |







سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم کهنه قالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت اهی زد و بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیس

ای خدا شکرت ولی این زندگی است

بوی نان تازه هوش از ماربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک برداشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بدتر از ان خواهرم دلگیر بود

مشکل ما درد نان تنها نبود

شاید ان موقع خدا با ما نبود

باز اواز تلخ دوره گرد

رشته ی افکار من را پاره کرد

دوره گردم کهنه قالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقا سفره خالی میخرید

 


[+] نوشته شده توسط ارش در 10:34 | |







شاه دل

بار آخر! دست آخر!
من ورق را با دلم بر میزنم!
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم!
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود!
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را!
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم!!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

 


[+] نوشته شده توسط ارش در 22:14 | |







ازادی

برای پرنده دربند.....

برای ماهی در تنگ بلور اب...

برای رفیقم که زندانی است......

زیرا انچه را میاندیشد بر زبان میراند.....

برای گلهای قطع شده ..........

برای علف لگد مال شده ........

برای درختان مقطوع ......

برای پیکرهایی که شکنجه شده اند ........

من تورا میخوانم ازادی


[+] نوشته شده توسط ارش در 22:0 | |







رهایی

برای تظاهر به دلبستگی دیگر بهانه ای ندارم

چه غریب و مبهم است .....

چه حس مشکوکی...!!!!!!

من و او دیگر ما نیستیم و من حتی دلتنگش هم نمیشوم ......

انگار تمام ان روزها کابوس شکنجه ای مزمن برای روح بی قرار و سرکش من بود ...............

مثل پرنده ای فراری از قفس....

احساس رهایی میکنم.!!!!!!!!!


[+] نوشته شده توسط ارش در 21:21 | |