مثل دریای ارام و بی موج
مثل اون ابر بی باران و خسته
مثل اون کفتری کز دست صیاد
به کنج لانه اش ساکت نشسته
مثل صحرای گرم سرخ و تنها
مثل اون بید سبز در دست طوفان
نوای سوز نی در دست چوپان
مثل اون سرو سبز سر به خورشید
که اون هیزم شکن از ریشه بشکست
منم در دست سرد پر غرورت
زبیخ و ریشه و ساقه شکستم
منم در قلب بی رحم و سیاهت
یه لحظه حس ارامش نکردم
منم در چشم ناپاک تو صیاد
برای یک نگاه عشقی ندیدم