انسوی خاطره
با یاد بچه گی
با ذهن پر ز درد
من هستم و دلم
تنها تر از خودم
وقتی نشسته ام
بی هیچ ارزو
از بس شکسته ام
یادم نمیرود
روزای رفته را
تو بودی و خوشی
من بودم و دلم
در اروزی تو
حالا که رفته ای
دیگر چگونه من
دردم به کس نگم
فریاد میزنم
با تو من ادمم
اما چه گفتنی
وقتی نداری هیچ
درجسم خالی ات
گوش شنیدنی
گوش شنف